کد مطلب:274762 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:252

زیارت روز ولادت
از سوی حضرت صاحب الامر علیه السلام به سوی قاسم بن علا همدانی وكیل حضرت امام حسن عسكری علیه السلام توقیعی بیرون آمد كه: مولای ما امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه سیم ماه شعبان متولد شد پس آن روز را روزه بدار و این دعا را بخوان:



[ صفحه 117]



[1] بار خدایا از تو درخواست می كنم به حق متولد شده در این روز، كه به شهادتش قبل از گریه اش به هنگام تولد و پیش از ولادتش، وعده داده شده بود، (همان كسی كه) آسمان و هر كه در آن است و زمین و هر چه در آن می باشد، برای او گریستند، در حالی كه - هنوز - حضرتش - پا در بیابانهای اطراف مدینه ننهاده بود. (همان) كشته ای كه نزد هر كه یادش كنند بر او خواهد گریست، و (او) آقای خانواده است (و) كمك شده به نصرت و یاری در روز رجعت. (كسی كه) تاوان و عوض كشته شدنش آن است كه امامان از نسل او بوده، و شفا در خاك و تربت اوست و رستگاری در بازگشتش (و رجعتش) همراه او می باشد، و جانشینان از عترتش پس از قائمشان و بعد از به نهایت رسیدن غیبت او است، تا این كه به خونخواهی قیام كنند، و (ظالمان و قاتلانش را به خاطر) خون (به ناحق ریخته شده) او قصاص كنند، و از خدای جبار خشنود شوند، و در زمره بهترین یاران باشند، كه توجه و درود خدا همراه گردش شب و روز بر ایشان باد.

[2] الها به حق ایشان به تو متوسل می شوم و از تو



[ صفحه 119]



درخواست می كنم آن هم درخواست فردی گنهكار و اعتراف كننده، بدكار بر خویشتن از آنچه در روز و شبش بر خود زیاده روی كرده، از تو عصمت و نگاهداری درخواست می كند تا این كه به جایگاه ابدی و گور خویش (بپیوندد). بارالها بر محمد و خاندانش توجه كن، و ما را در میان ایشان محشور فرما، و ما را با حضرتش در خانه كرامت و جایگاه (همیشگی) اقامت جایگیزن نما.

[3] بارالها همچنان كه بر ما به خاطر معرفتش كرم فرمودی، به قرب و نزدیكی او، بر ما لطف فرما، و دوستی اش و پیشی جستن - بدو - را به ما ارزانی كن، و ما را از كسانی قرار ده كه تسلیم و گوش به فرمانش هستند، و (ما را از آنی گردان كه) در هنگام یاد كردن او بر حضرتش و تمامی جانشینانش و خاندان برگزیده، صلوات و درود زیاد می فرستند. (همان كسانی كه) از جانب تو دوازده نفر گردیدند، آن ستارگان درخشنده و حجتهای بر همه بشر. خدایا در این روز به ما بهترین بخششهایت را ارزانی كن، تمامی درخواستهای ما را در این روز بر ما عطا فرما، همچنان كه - در این روز گرانقدر - حسین علیه السلام را به جدش محمد صلی الله علیه و آله و سلم عطا كردی، و فطرس به گهواره اش پناه جست، پس ما بعد از او پناهندگان بر مزار اوئیم، و بر خاكش گواهی می دهیم (بدیدار قبرش می رویم)، و چشم انتظار بازگشتش می باشیم، آمین ای دارنده جهانیان.



[ صفحه 121]



سپس بعد از این، دعای حضرت امام حسین علیه السلام را می خوانی. و این آخرین دعائی است كه آن حضرت در روزی كه مغلوب كافران گردیده بود، خواند.

[4] بارالها تو (دارای) جایگاه بلند هستی و بزرگ جبروت (دارای) جایگاه فرود آمدن با شدت و بزرگی (هستی)، بی نیاز از آفریدگان، با كبرائی گسترده، توانای بر آنچه بخواهی، نزدیك در رحمت، و راستگوی در وعده، با رحمتی وسیع و گشاده، نیكوی در بلا، نزدیك آنگاه كه خوانده شوی، محیط بر آنچه آفریده ای، توبه پذیر هر كس كه به سوی تو بازگشت نماید، توانای بر آنچه اراده كنی، درك كننده آنچه بجوئی، و شكر پذیری آنگاه كه شكرگزاری شوی، ذكر و یادپذیری آنگاه كه یاد شوی. نیازمندانه ترا می خوانم، و فقیرانه به سوی تو زاری می كنم، و ترسان به سوی تو پناه می برم، و افسرده به سوی تو می گریم، و ناتوانانه از تو یاری و كمك می خواهم، و كفایت كننده بر تو توكل می نمایم، میان ما و قوممان (به حق) حكم فرما. پس ایشان ما را فریب دادند، و با ما مكر نمودند، و ما را خوار كردند، و به ما خیانت كردند، و ما را كشتند در حالی كه ما خاندان پیامبرت و فرزند حبیب و دوستت محمد بن عبدالله بودیم، هان كسی كه او را به رسالت برگزیدی، و بر وحی خود امینش داشتی. پس برای ما در كارمان فرج و گشایشی قرار ده، به رحمتت ای رحم كننده ترین رحم كنندگان.



[ صفحه 122]



سفارش به زیارت جناب مستطاب تقی صالح سید احمد بن سید هاشم بن سید حسن رشتی موسوی تاجر ساكن رشت ایده الله تقریبا در هفده سال قبل به نجف اشرف مشرف شد، و با عالم ربانی و فاضل صمدانی شیخ علی رشتی طاب ثراه... به منزل حقیر آمدند. چون برخاستند، شیخ به صلاح و سداد سید مرقوم اشاره كرد، و فرمود كه قضیه عجیبه [ای وجود دارد] و در آن وقت مجال بیان نبود. پس از چند روزی [با او دوباره] ملاقات شد. فرمود كه سید رفت و [آن] قضیه را با جمله ای از حالات سید نقل كرد. [من] از نشنیدن آنها از خود او بسیار تاسف خوردم. اگر چه مقام شیخ رحمه الله. اجل از آن بود كه اندكی خلاف در نقل ایشان برود. و از آن سال تا چند ماه قبل این مطلب در خاطر [من] بود، تا در ماه جمادی الاخر امسال از نجف اشرف برگشته بودم در كاظمین سید مذكور را ملاقات كردم كه از سامرا مراجعت كرده، عازم عجم [ایران] بود.



[ صفحه 123]



پس شرح حال او را چنان كه شنیده بودم، [از او] پرسیدم و از آن جمله داستان مورد بحث را، همه را مطابق آن [چه شنیده بودم] نقل كرد. و آن قضیه چنان است كه گفت: در سال هزار و دویست و هفتاد (1270 ه.ق) به منظور حج بیت الله الحرام از دارالمزار رشت به تبریز آمدم، و در خانه حاجی صفرعلی تاجر تبریزی معروف منزل نمودم. چون قافله ای نبود، لذا حیران ماندم، تا آن كه حاجی جبار جلودار سدهی اصفهانی برای شهر طربوزن بار برداشت. به تنهائی از او مركبی كرایه كردم، و همراهش شدم. چون به منزل اول رسیدم، به تشویق حاجی صفرعلی سه نفر دیگر نیز به من ملحق شدند. یكی حاجی ملاباقر تبریزی حجه فروش معروف علما و یكی حاجی سیدحسین تاجر تبریزی و دیگری حاج علی نامی كه خدمت می كرد. پس به اتفاق روانه شدیم، تا این كه به ارزنه الروم رسیدیم، و از آنجا عازم طربوزن گردیم. در یكی از منازل میان این دو شهر حاجی جبار جلودار بنزد ما آمد، و گفت: این منزلی كه در پیش داریم مخوف است، قدری زود بار كنید، و به همراهی قافله باشید. چون در سایر منازل غالبا با فاصله از عقب قافله می رفتیم، پس ما هم تخمینا دو ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده به اتفاق حركت كردیم. به اندازه نیم یا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم كه هوا تاریك



[ صفحه 124]



شد و برف شروع به باریدن كرد، بطوری كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانیدند و تند راندند. من نیز هر چه كردم كه با آنها بروم ممكن نشد، تا این كه آنها رفتند و من تنها ماندم. پس از اسب پیاده شدم، و در كنار راه نشستم در حالی كه به شدت نگران بودم، چون حدود ششصد تومان برای مخارج راه همراه داشتم. بعد از تامل و فكر، بنا را بر این گذاشتم كه در همین محل بمانم تا فجر طالع شود، بعد به آن منزلی كه از آنجا بیرون آمدیم، مراجعت كنم، و از آنجا چند نفر نگهبان به همراه برداشته، به قافله ملحق شوم. در آن حال در مقابل خود باغی دیدم، كه در آن باغ باغبانی بود كه در دست بیلی داشت كه به درختان می زد تا برف از آنها بریزد. پس پیش آمد و به مقدار فاصله كمی (از من) ایستاد و فرمود: تو كیستی؟ عرض كردم: رفقا رفتند و من ماندم. راه را هم نمی دانم. و گم كرده ام. به زبان فارسی فرمود: نافله بخوان تا راه را پیدا كنی. من مشغول (خواندن) نافله شدم، بعد از فراغ از تهجد باز آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: والله راه را نمی دانم. فرمود:



[ صفحه 125]



جامعه بخوان. من جامعه را حفظ نداشتم، و تاكنون هم حفظ ندارم با آنكه مكرر به زیارت عتبات مشرف شده ام. پس از جای برخاستم و جامعه را تماما از حفظ خواندم. باز نمایان شد و فرمود: نرفتی و (هنوز) هستی؟ بی اختیار گریه ام گرفت، و گفتم: (هنوز) هستم راه را نمی دانم. فرمود: (زیارت) عاشورا را بخوان. و عاشورا را نیز حفظ نداشتم و تاكنون هم (حفظ) ندارم. پس برخاستم و مشغول زیارت عاشورا شدم، و آنرا از حفظ خواندم تا آن كه تمامی لعن و سلام و دعای علقمه را خواندم. دیدم باز آمد و فرمود: نرفتی و هستی؟ گفتم: نه تا صبح هستم. فرمود: من حالا ترا به قافله می رسانم. پس رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد، و فرمود: به ردیف من بر الاغ من سوار شو. سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشیدم، تمكین ننمود و حركت نكرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. (من جلو اسب را به او) دادم. پس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت، و به راه افتاد. اسب در نهایت تمكین متابعت كرد. پس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمی خوانید. نافله نافله نافله سه مرتبه فرمود. باز فرمود: شما چرا (زیارت) عاشورا را نمی خوانید. عاشورا عاشورا عاشورا سه مرتبه. و بعد فرمود: شما چرا (زیارت)



[ صفحه 126]



جامعه نمی خوانید جامعه جامعه جامعه، در وقت طی مسافت به نحو استداره سیر می نمود، یك دفعه برگشت و فرمود: آن (ها) رفقای شما (هستند)، كه در كنار نهر آبی فرود آمده اند، و مشغول وضو برای نماز صبح بودند. پس من از الاغ پائین آمدم. كه سوار اسب خود شوم. ولی نتوانستم. پس آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد، و سر اسب را به سمت رفقا برگردانید. من در آن حال به فكر افتادم كه این شخص كی بود كه به زبان فارسی حرف می زد؟ و حال آن كه زبانی جز تركی و مذهبی غالبا جز عیسوی در آن حدود نبود، و چگونه به این سرعت مرا به رفقای خود رسانید؟ پس به عقب خود نظر كردم، اما احدی را ندیدم و از او آثاری پیدا ننمودم. پس به رفقای خود ملحق شدم. (برگرفته از نجم الثاقب اثر محدث نوری ص 342 تا 344 داستان هفتادم)



[ صفحه 129]